از تولد تا امامت و شهادت امام حسین {ع}
بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه ای از عاشورای حسینی از معرفت 0 گذشت 0 رفعت 0 فصاحت 0 مردانگی 0 آزادگی 0 رشادت 0 نام : حسین در انجیل {طاب} و در تورات {شبیر } کنیه : ابوعبدالله و ابوعلی
القاب : سیدالشهدا - سبط ثانی - سید شباب - اهل الجنه - سبط الا سباط -رشید -وفی - طیب - سید زکی - مبارک - و...... منصب : معصوم پنجم و امام سوم شیعیان تاریخ ولادت : سوم شعبان سال چهارم هجری . برخی از مورخان تولد آن حضرت را پنجم شعبان دانسته اند و برخی نیز سال سوم هجری ذکر کرده اند محل تولد : مدینه مشرفه در سرزمین حجاز عربستان سعودی کنونی نسبت پدری : امیر المو منین امام علی بن ابی طالب بن عبدالمطلب {ع} مادر : فاطمه زهرا {س} دختر پیامبر اسلام
امام حسین {ع} در
سوم شعبان سال چهارم هجری در مدینه به دنیا آمد رسول خدا {ص} نام این
فرزند زهرا {س} را حسین نهاد. وی مورد علاقه شدید پیامبر {ص} بود و آن حضرت
در باره او فرمود ه {حسین منی وانا من حسین } و نیز در آغوش پیامبر بزرگ
شد 0 و هنگام رسول خدا شش ساله بود در دوران پدرش علی بن ابی طالب {ع} نیز
از موقیعت والایی برخوردار بود . علم . بخشش . بزرگواری . فصاحت . شجاعت .
تواضع . دستگیری از بینوایان 0 عفو گذشت . و ..... از صفات برجسته آن حجت
الهی بود . در دوران خلافت پدرش کنار آن حضرت بود ودر سه جنگ {جمل} . {صفین } . و{نهروان } شرکت داشت . مدت امامت : از زمان شهادت برادرش امام حسن مجتبی {ع} در صفر سال 50 هجری تا محرم سال 61 هجری . به مدت 10 سال بود . تاریخ و علت شهادت
: بعد از ظهر روز دهم محرم {عاشورا } سال 61 هجری به همراه تعدادی از
نزدیکان و یاران و اصحابش در سرزمین کربلا با شمشیر های بران لشگریان عمربن
سعد که از سوی عبیدالله بن زیاد . {والی کوفه }و یزید بن معاویه . {خلیفه
شام } به جنگ آن حضرت آمده بودند آنها به وضع دردناکی به شهادت رسیدند .
شهادت آن حضرت در سن 57 سالگی بود محل دفن : کربلا . در سمت غربی رود فرات {کشور عراق کنونی } همسران :
1- لیلی- دختر ابی مره ثقفی 2- شهر بانو -دختر یزدگرد سوم 3- رباب - دختر
امرا القیس 4- ام اسحاق - دختر طلحه تیمی 5- قضاعیه {ام جعفر }6- حفصه-
دخترعبدالرحمن بن ابیبکر فرزندان :
1- امام زین ا لعابدین {ع} 2- علی اکبر {ع} 3- علی اصغر {ع} 4- جعفر {ع}5-
سکینه {س} 6- فاطمه {س} 7- رقیه {س} 0 از میان فرزندان امام حسین {ع} جعفر
در زمان حیات پدرش وفات یافت . علی اکبر {ع} و عبدالله { معرف به علی اصغر
} {ع} در کربلا شهید شدند و نسل آن حضرت تنها از طریق امام زین العابدین
{ع} زیاد گردید . برخی مورخان تعداد فرزندان امام حسین {ع} را باذکر نامهای
علی اصغد و زینب . 9 نفر دانسته اند . زمامدارن معاصر
: پیامبر اسلام حضرت محمد {ص} . ابوبکر بن ابی قحافه . عمر بن خطاب .
عثمان بن عفان . امیرالمو منین علی بن ابی طالب {ع} 0 امام حسن مجتبی {ع} .
سه تن از زمامداران در زمان امام حسین {ع} ینعی پیامبر اسلام {ص} .
امیرالمومنین {ع}و امام حسن مجتبی {ع}علاقه و محبت شدیدی به امام حسین {ع}
داشتند . و آن حضرت نزد آنان از جایگاه ویژه ای برخوردار بود . امام حسین
{ع} که دختر زاده وسبط ثانی پیامبر اکرم {ص} بود به همراه برادرش امام حسن
مجتبی {ع} در دامن پیامبر {ص} رشد و نمود کرد و هر دو از آغاز زندگانی خویش
از سر چشمه وحی و رسالت سیراب شدند . پیامبر اکرم {ص} بار ها با گفتار و
کردار خویش شدت محبت خود به امام حسن {ع} و امام حسین {ع} به صحابه گوشزد
نمود و آنان را به دوستی این دو ریحانه بهشت فراخواند . از آن حضرت نقل شده
است که در باره امام حسن {ع}و امام حسین {ع }فرمود: { اللهم انی احبها فا
حبهما و احب من یحبها } بار خدایا من آن دو را دوست دارم . پس تو هم آنان
را دوست بدار و با کسی که با آنان دوستی کند . دوست باش . اما
خلفای بنی امیه {معاویه و فرزندش یزید } به مقام معنوی امام حسین {ع} و
نزدیکی اش به پیامبر رشک برده و در پنهان و آشکار با وی دشمنی می کردند و
سر انجام نیز آن حضرت را در سرزمین کربلا با وضع فجیعی به شهادت رساندند . رویداد های مهم
: تحمل مصیبت رحلت جدش پیامبر اسلام {ص} در سال یازدهم هجری – فشارهای
روانی مخلفان بر پدر و مادرش پس از رحلت پیامبر {ص} – تحمل مصیبت شهادت
مادرش فاطمه زهرا {س} در سال یازدهم هجری – همراهی با پدرش امام علب {ع}
در تصدی خلافت اسلامی و حضور در جنگهای جمل- صفین- نهروان – تحمل شهادت
پدرش امام علی {ع} در محراب مسجد کوفه در 21 رمضان سال چهلم هجری – انتخاب
برادرش امام حسن مجتبی {ع} به خلافت اسلامی پس از شهادت امیر المومنین
{ع} – خیانت سران نظامی و قومی و سپاهیان به امام حسن مجتبی {ع} و صلح
اجباری آن حضرت با معاویه ابن ابی سفیان در جمادی الاول سال 41 هجری –
تحمل مصیبت شهادت امام حسن مجتبی {ع} در سال 50 هجری – نامه شیعیان بصره و
کوفه به امام حسین {ع} پس از شهادت امام حسن {ع} برای دعوت به رهبری قیام
علیه معاویه بن ابی سفیان و عدم پذیرش امام حسین {ع} به خاطر پایبندی به
صلح نامه امام حسن {ع} – هلاکت معاویه و جانشینی فرزندش یزید بر منصب
خلافت در رجب سال 60 هجری – نامه شدیدالحن یزید به والی مدینه ولید بن
عتبه ، مبنی بر گرفتن بیعت از مردم به ویژه ابا عبدالله الحسین {ع} –
امتناع امام حسین {ع} از بیعت با یزید بن معاویه و خروج از مدینه به همراه
خاندان خود در آخرین روزهای رجب سال 60 هجری – ورود امام حسین {ع} به مکه
معظمه در سوم شعبان سال 60 هجری و اقامت در آنجا تا هشتم ذی حجه همان سال
{به مدت چهار ماه و پنج روز } – جنبش سران و بزرگان شیعه در کوفه و دعوت
آنان از امام حسین {ع} برای ورودبه کوفه و رهبری قیام علیه یزید – فرستادن
مسلم بن عقیل به کوفه در پنجم شوال سال 60 هجری و بیعت بیش از هیجده هزار
نفر از شیعیان با او – نامه طرفداران بنی امیه در کوفه به یزید بن معاویه و
آگاهی او از ورود مسلم بن عقیل و قیام شیعیان – فرستادن عبیدالله بن زیاد
از سوی یزید بن معاویه به کوفه برای نابودی قیام شیعیان –نامه امام حسین
{ع} به روسای پنج قبیله بزرگ بصره و دعوت آنان به قیام علیه امویان 0 –
استجابت چهار قبلیه بصره از دعوت ابا عبدالله الحسین {ع} یاری آن حضرت –
خروج امام حسین {ع} از مکه به عزم کوفه در هشتم ذی حجه سال شصت هجری –
نبرد مسلم بن عقیل با لشگریان عبیدالله بن زیاد در کوفه و شهادت وی و هانی
بن عروه در این واقعه 0 در نهم ذی حجه سال شصت هجری{ روز عرفه } – برخورد
قافله امام حسین {ع} با لشگریان حر بن یزید تمیمی – در حوالی کوه { ذوحسم }
و رفتار نیکوی ابا عبدالله الحسین {ع}با لشگریان حر – رسیدن نامه
عبیدالله بن زیاد حاکم کوفه به دست حر بن یزید مبنی بر سخت گیری بر امام
حسین {ع} و استقرار آن حضرت در بیابان خشک و بی آب – ورود قافله امام حسین
{ع} به کربلا و مستقر شدن در آن مکان در تاریخ دوم محرم سال 61 هجری و
اردو زدن لشگریان حربن یزیددربرابرآنان -واگذاری فرماندهی سپاه کوفه به عمر
بن سعد توسط عبیدالله بن زیاد والی کوفه – ورود عمربن سعد به همراهی چهار
هزار مرد جنگی به کربلا برای مبارزه با امام حسین {ع} – تجمع بیش از سی
30هزار مرد جنگی در کربلا برای نبرد با کاروان امام حسین {ع} – آمادگی
لشگریان عمر بن سعد برای نبرد با امام حسین {ع}
در
روز نهم محرم سال 61 هجری { روز تاسوعا } و در خواست مهلت امام حسین {ع}
از عمر بن سعد در شب عاشورا - فرماندهی امام حسین {ع} و آرایش سپاه اندک
خویش در روز عاشورا به سه بخش { میمنه ، میسره ، پرچمداری } – در قسمت
میمنه به فرماندهی زهیربن قین ، و در قسمت میسره به فرماندهی حبیب بن
مظاهر ، و در قسمت پرچمداری که در قلب سپاه بود توسط عباس بن علی {ع}
فرماندهی می شد – پشیمانی حر و خروجش از سپاه عمر بن سعد و پیوستن به سپاه
امام حسین {ع} و طلب بخشش از آن حضرت – آغاز نبرد گروهی بین سپاهیان امام
حسین {ع} و سپاهیان عمربن سعد و کشته شدن قریب پنجاه نفر از یاران امام
حسین {ع } در میدان نبرد – خطبه های مکرر امام حسین {ع} برای سپاهیان
عمربن سعد برای جلو گیری از جنگ و خون ریزی – مبارزه فردی یاران واصحاب
امام حسین {ع}با سپاهیان عمربن سعد و شهادت مظلومانه و قهرمانه یکی پس از
دیگری آنان – مبارزه امام حسین {ع} با سپاهیان سیاه دل عمربن سعد و شهید
شدن آن بزرگوار در میدان نبرد به دست شمربن ذی الجوشن { که لعنت خدا بر او
باد } – جدا کردن سر مبارک آن حضرت و سرهای شهدای دیگر کربلا و غارت کردن
لباسها و لوازم های شخصی آنان به دست سپاهیان کوردل عمربن سعد – اسب دوانی
بر بدنهای مبارک شهیدان کربلا توسط لشگر عمربن سعد – غارت کردن خیمه ها و
اسباب و وسایل شخصی بازماندگان قافله حسینی و به آتش کشیدن خیمه ها آنان
به دست سپاهیان عمربن سعد – دفن کشته های سپاهیان یزید به دست عمال عمربن
سعد و عریان گذاشتن بدنهای پاک شهیدان در سرزمین گرم کربلا – اسیر و آواره
کردن بازمانده گان قافله حسینی { زنان ، کودکان ، و امام زین العابدین
{ع} } و حرکت دادن آنان از کربلا به کوفه و از کوفه به شام توسط سپاهیان
عمربن سعد – به خاک سپرده شدن بدنهای شهیدان کربلا به دست گروهی از قبیله
بنی اسد در روز سیزدهم محرم سال 61 هجری { سه روز پس از واقعه کربلا – پس
از به خاک سپاری بدنهای بی سر شهدای کربلا توسط قوم بنی اسد یکی از افراد
قوم از زبان هلال بن نافع آخرین دقایق حیات امام حسین {ع} را چنین نقل
کرد . من با سپاه عمربن سعد ایستاده بودم و حسین جان می داد . سوگند به خدا
که من در تمام عمر هیچ کشته ا ی را ندیدم که تمام پیکرش به خون آغشته باشد
و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد به خدا قسم درخشش نور چهره
اش مرا از تفکر در کشته شدنش باز می داشت . و چون امام {ع} از اسب بر زمین
افتاد اسب آن حضرت با پیشانی خوننین خود را به خیمه رسانید و شیهه ای کشید .
و اهل بیت که اسب را خوننین و بی سوار دیدند دانستند که چه حادثه عظیمی رخ
داده است و بعد حضرت زینب {س} فریاد بر آورد { وا اخا وا سیدا وا اهل بیتا
} کاش آسمان بر زمین فرو میافتاد و کو ها ار هم می پاشید و بر زمین می
ریخت . و بعد نزد امام آمد و دید برادر در حال جان دادن است و عمربن سعد با
عده ای ایشان را احاطه کرده اند . فریاد زد ای عمر بن سعد ابا عبدالله را
می کشند ؟ و تو نگاه می کنی ؟ عمربن سعد که منقلب شده بود می گریست . صورت
خود را برگرداند . حضرت زینب فریاد آیا در میان شما یکنفر مسلمان نیست ؟و
پاسخی نشنید . عمربن سعد فریاد زد پیاده شوید حسین را راحت کننید . شمربن
ذی الجوشن لعنت الله مبادرت به این کار کرد و با پایش به آن حضرت ضربه زد و
روی سینه امام نشست و محاسن شریفش را گرفت و سرش را از پیکر جدا ساخت
و .... . امام حسین {ع} و پیامبر {ص}
: از ولادت حسین بن علی {ع} که در سال چهارم هجری بود تا رحلت رسول الله
{ص} که شش سال و چند ماه بعد اتفاق افتاد 0 مردم از اظهار محبت و لطفی که
پیامبر راستین اسلام {ص} در باره حسین {ع} ابراز می داشت به بزرگواری و
مقام شامخ پیشوای سوم آگاه شدند . سلمان فارسی می گوید : دیدم که رسول خدا
{ص} حسین {ع} را بر زانوی خویش نهاده او را می بوسد و می فرمود : تو
بزرگوار و پسر بزرگوار و پدر بزرگوارنی . تو امام و پسر امام و پدر امامان
هستی . تو حجت خدا و پدر حجتهای خدایی که نه 9 نفرند و خاتم ایشان . قائم
ایشان {امام زمان عج } می باشد . ابو هریره که از مزدوران معاویه . و از
دشمنان خاندان امامت است در عین حال اعتراف می کند که 0 رسول اکرم را دیدم
که حسن و حسین را بر شانه های خویش نشانده بود و به سوی ما می آمد وقتی به
ما رسید فرمود . هر کس این دو فرزندم را دوست بدارد مرا دوست داشته0 و هر
که با آنان دشمنی ورزد با من دشمنی نموده است . بهترین
و صمیمی ترین و گویا ترین رابطه معنوی و ملکوتی بین پیامبر {ص} و امام
حسین {ع} را میتوان در این جمله رسول گرامی اسلام {ص} خواند که فرمود :
حسین از من و من از حسینم امام حسین {ع} با پدر
: امام حسین {ع} مدت 30 سی سال با پدر زیست . پدری که جز به انصاف حکم
نکرده و جز به طهارت و بندگی پروردگار نگذرانید . جز خدا ندید و جز خدا
نخواست و جز خدا نیافت . پدری که در زمان حکومتش لحظه ای او را آرام
نگذاشتند . همچنان که به هنگام غصب خلافتش جز به آزارش برنخا ستند . در
تمام این مدت با دل و جان از اوامر پدر اطاعت می کرد ودر چند سالی که حضرت
علی {ع} متصدی خلافت ظاهری شد . حضرت امام حسین {ع} در راه پیشبرد اهداف
اسلامی مانند یک سرباز فداکار همچون برادر بزرگوارش می کوشید . و در جنگهای
صفین . جمل . و نهروان شرکت داشت . و به این ترتیب از پدرش امیرالمومنین
{ع} و دین خدا حمایت کرد و حتی گاهی در حضور جمعیت به غاصبین خلافت اعتراض
می کرد . امام حسین {ع} با برادر
: پس از شهادت حضرت علی {ع} به فرموده رسول خدا {ص} و وصیت امیرالمومنین
{ع} امامت و رهبری شیعیان به حسن بن علی {ع} فرزند بزرگ امیرالمومنین {ع}
منتقل گشت و بر همه مردم واجب و لازم آمد که به فرامین پیشوایشان امام حسن
{ع} گوش فرا دارند . چنان که وقتی بنابر مصالح اسلام و جامعه مسلمانان و به
دستور خداوند بزرگ امام حسن {ع} مجبور شد که با معاویه صلح کند و آن همه
ناراحتیها را تحمل نماید . امام حسین {ع} شریک رنجهای برادر بود و چون می
دانست که این صلح به صلاح اسلام و مسلمین نیست هرگز اعتراض به برادر نداشت و
حتی یک روز معاویه در حضور امام حسین {ع} دهان آلوده اش را به بدگوئی نسبت
به امام حسن {ع} و پدر بزرگوارشان امیرمومنان {ع}گشود 0 امام حسین {ع} به
دفاع برخاست تا سخن در گلوی معاویه بشکند و سزای ناهنجاری اش را به کنارش
بگذارد . ولی امام حسن {ع} او را به سکوت و خاموشی فرا خواند . امام حسین
{ع} پذیرا شد و به جایش بازگشت . آنگاه امام حسن {ع} خود به پاسخ معاویه بر
آمد و با بیانی رسا و کوبنده خاموشش ساخت . پیمان صلح امام حسین {ع} با معاویه
: اگر حسین بن علی {ع} در زمان معاویه قیام می کرد معاویه می توانست از
پیمان صلحی را که با امام حسن {ع} بسته و مورد تائید امام حسین {ع} نیز
قرار داشت به منظور متهم ساختن حسین بن علی {ع} بهره برداری کند زیرا همه
مردم می دانستند که امام حسن {ع} و امام حسین {ع} متعهداند تا زمانی که
معاویه زنده است سکوت کرده به حکومت او گردن نهند حال اگر امام حسین {ع} بر
ضد معاویه اقدام می کرد امکان داشت معاویه او را شخصی فرصت طلب و پیمان
شکن قلمداد کند . البته می دانیم که امام حسین {ع}پیمان معاهده خود را با
معاویه پیمانی لازم الوفا نمی دانست زیرا این پیمان از روی آزادی و میل و
اختیار صورت نکرفته بود بلکه پیمانی بود که تحت فشار و اجبار و در شرایطی
صورت گرفته بود که بحث و گفتگو فایده ای نداشت . بعلاوه معاویه آن را نقض
کرده و محترم نشمرده بود و خود را به آن ملزم نمی دانست . بنابرین چنین عهد
و پیمانی اگر هم در اصل صحیح و معتبر بود حسین بن علی {ع} مقید به آن نبود
زیرا خود معاویه آن را زیر پا گذاشته و در نقض آن از هیچ کوششی فرو گذار
نبود اما در هر حال معاهده صلح می توانست دستاویز تبلیغاتی معاویه در برابر
قیام احتمالی امام حسین {ع} قرار گیرد . قیام امام حسین { ع }
: یزید پس از معاویه بر تخت حکومت تکیه زد و خود را امیرالمومنین خواند و
برای سلطنت ناحق و ستمگری هایش را تثبیت کند مصمم شد برای نامداران و
شخصیتهای اسلامی پیامی بفرستد و آنان را به بیعت با خویش بخواند به همین
منظور نامه های به حاکم مدینه نوشت و در آن یادآور شد که برای من از حسین
بن علی { ع } بیعت بکیر و اگر مخالفت نمود به قتلش برسان . حاکم این خبر را
به حسین بن علی {ع} رسانید و جواب مطالبه نمود . امام حسین {ع} چنین فرمود
: انا الله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام اذا بلیت الا مه براع
مثل یزید .آنگاه
که افرادی چون یزید شرابخوار و قمارباز و بی ایمان و ناپاک که حتی ظاهر
اسلام را هم مراعات نمی کنند بر مسند حکومت اسلامی بنشینند باید فاتحه
اسلام را خواند . امام
حسین {ع} می دانست اینک که حکومت یزید را به رسمیت نشناخته است اگر در
مدینه بماند به قتلش می رسانند لذا به امر پروردگار شبانه از مدینه به سوی
مکه حرکت کرد . آمدن آن حضرت به مکه همراه با سر باز زدن او از بیعت با
یزید . در بین مردم مکه و مدینه انتشار یافت و این خبر تا به کوفه هم
رسید . کوفیان از امام حسین {ع} که در مکه بسر می برد دعوت کردند تا به سوی
آنان آید و زمامدار امورشان باشد . امام حسین {ع} مسلم بن عقیل . پسر
عمویش را به کوفه فرستاد تا حرکت و واکنش اجتماع کوفیان را از نزدیک برسی
کند و برایش بنویسد . مسلم بن عقیل به کوفه رسید و با استقبال گرم و بی
سابقه ای روبرو شد. هزاران نفر به عنوان نایب امام {ع} با او بیعت کردند و
مسلم هم نامه ای به امام حسین {ع} نوشت و حرکت فوری امام {ع} را لازم گزارش
داد . هر چند امام حسین {ع} کوفیان را به خوبی می شناخت و بی وفائی و بی
دینی هایشان را در زمان حکومت پدر و برادر خود دیده بود و می دانست به گفته
ها و بیعت شان با مسلم نمی توان اعتماد کرد و لیکن برای اتمام حجت و اجرای
اوامر پروردگار تصمیم گرفت که به سوی کوفه حرکت کند . در این بین یزیدبن
معاویه عده ای از ماموران خود را به مکه فرستاد و از آنان خواست تا امام را
ترور کنند و اگر به جنگ کشیده شد با او بجنگند . امام از این توطئه آگاهی
یافته بودند . آن بزرگوار در روز هشتم ذی حجه 0 یعنی یک روز پیش از به
شهادت رسیدن مسلم بن عقیل . مکه را ترک کردند. بسیاری از مردم حضرت را از
رفتن به کوفه منع کردند و آنان را مردمی غیر قابل اعتماد می دانستند . از
آن جمله محمد بن حنفیه برادر امام حسین {ع} شب هنگام نزد آن حضرت آمد و
چنین گفت . برادر جان شما می دانید که مردم کوفه با پدر و برادرت مکر کردند
و من میترسم با تو نیز چنین کنند اگر صلاح می دانی در مکه بمان زیرا تو
عزیزترین و ارجمندترین افراد هستی . حضرت فرمود : میترسم یزیدبن معاویه
بطور ناگهانی مرا در حرم امن خداوند به قتل برساند و به وسیله من به خانه
خدا هتک حرمت شود . محمدبن حنفیه گفت اگر از این موضوع باک داری به یمن برو
زیرا در آنجا محترم خواهی بود و یزید هم نمی تواند به تو آسیبی برساند.
حضرت فرمود در پیشنهاد تو تامل خواهم کرد . با این وجود اباعبدالله الحسین
{ع} تصمیم گرفتند مکه را به قصد کوفه ترک کند . ساعات آخر شب بود خبر حرکت
امام به محمدبن حنفیه رسید او خود را به امام حسین {ع} رساند مهار ناقه را
گرفت و پرسید . برادر جان مگر وعده ندادی که در پیشنهاد من تامل خواهی کرد ؟
حضرت فرمود : بلی. محمدبن حنفیه گفت پس چرا شتاب میکنی ؟ حضرت فرمودند .
پس از رفتن تو جدم رسول خدا {ص} به من فرمودند: ای حسین . به سمت عراق حرکت
کن . که خداوند می خواهد تو را کشته ببیند . محمدبن حنفیه گفت : انا الله و
انا الیه راجعون . اکنون که برای کشته شدن میروی پس این زنها و کودکان را
برای چه با خودت می بری ؟ حضرت فرمودند : رسول خدا به من فرمودند: خداوند
می خواهد این زنان و کودکان را اسیر ببیند در
بین راه کوفه خبر شهادت مسلم بن عقیل و قیس بن مصهربه امام حسین {ع}
رسید . و دیگر هیچ شک و تردیدی در حیله و مکر و بی وفائی کوفیان نمانده
بود . با این وجود امام تصمیم به ادامه حرکت گرفتند . پس از آنکه کاروان
حسینی به نزدیکهای کوفه رسید متوجه شدند که سپاهی از دور به سمت آنان می
آید . این سپاه . سپاه حربن یزید ریاحی سردار بزرگ کوفه بود . او ماموریت
داشت مانع حرکت حضرت به کوفه شود . و همچنین مانع برگشت به سمت مدینه شوند
وقتی سپاه به کاروان امام رسید خیلی تشنه بودند . به فرمان امام یاران آن
حضرت به افراد سپاه و حتی به اسبهای آنان آب دادند . آنگاه حر ماموریت خود
را به اطلاع امام رساند . امام حسین {ع}فرمودند . شما خودتان نامه نوشتید و
از من خواستید به کوفه بیایم و اکنون اگر از خواسته خود منصرف شدید
بگذارید برگردم . حر پاسخ داد به خدا قسم من از نامه ها بی اطلاعم به دستور
امام خورجینی پر از نامه را در مقابل حر قرار دادن . حر گفت من نامه ای
ننوشتم و دستور دارم تو را به کوفه نزد ابن زیاد ببرم . امام از تسلیم شدن
خوداری کرد . و به یاران خود دستور بازگشت دادند ولی حر مانع بازگشت حضرت
شد . سپس حر پیشنهاد کرد امام نه به کوفه بیاید و نه به مدینه بروند و راه
دیگری را انتخاب کنند امام نیز مسیر حرکت را تغییر دادند . کاروان حسینی
روز دوم محرم سال 61 هجری در حالی که سپاه حر آنان را همراهی می کردند به
سرزمین کربلا رسیدند . اباعبدالله الحسین {ع} رو کرد به کاروان پرسیدند :
آیا کسی میداند نام این سرزمین چیست ؟ پیر مردی از میان کاروان آمدند جلو
گفتند یا ابا عبدالله نام این سرزمین نینوا است . و نام دیگر این محل را
غاضریه هم می گویند . حضرت فرمودند آیا نام دیگری هم دارد ؟ پیرمرد عرض کرد
پدران ما نام اینجا را کربلا نیز میگفتند . حضرت امام حسین {ع}فرمودند :
خداوندا . از غمها و بلاها به تو پناه می برم . اینجا محل اندوه و مصیبت
است . این خبر را جدم رسول خدا به من داده است . اصحاب پیاده شدند و سپاه
حر هم توقفنمود سپس حر بن یزید ریاحی طی نامه ای عبیدالله ابن زیاد را از
ماجرا با خبر ساخت . عبیدالله
ابن زیاد نیز نامه ای نوشت و از طریق حر به امام حسین {ع} ارسال داشت .
امام نامه را باز کرد . متن نامه چنین بود . ای حسین به من خبر دادند که تو
در کربلا توقف کرده ای . یزید بن معاویه به من نوشته است که نخوابم و شکم
خود را از غذا سیر نکنم تا تو را بکشم و یا تسلیم حکم من شوی . والسلام .
امام حسین {ع} نامه را قرائت کرد و سپس آن را به دور انداختند وحتی جواب آن
را ندادند . ابن زیاد پس از شنیدن این خبر عمربن سعد را که یک مرد مال
پرست و جا طلب بود را به فرماندهی سپاه منصوب کرد وبه او دستور داد با امام
بجنگد . وبه او نیز وعده داد اگر به این دستور عمل کند . حکومت {ری} را به
او واگذار خواهد کرد . روز بعد عمربن سعد با چهار 4 هزار سواره نظام وارد
سرزمین کربلا شد . پس از ورود به کربلا عمربن سعد نماینده ای را نزد امام
فرستاد و علت حرکت حضرت را جویا شد . امام حسین {ع} در پاسخ می گوید شما
خودتان به من نامه نوشتید و خواستید به کوفه بیایم . اکنون اگر از سخن خود
برگشتید من نیز بر خواهم گشت و اینجا را ترک می کنم . عمربن سعد پاسخ امام
را به عبیدالله بن زیاد نوشت. ابن زیاد در پاسخ به عمربن سعد نوشت . اکنون
او در چنگال ما گرفتار شده است .هرگز رهایش نخواهم کرد . یاسیدالشهدا یا حسین مظلوم یا حسین بن علی { ع } سپس عبیدالله به منبر رفت
سپس به حضرت ابوالفضل العباس {ع} فرمودند : ای عباس . جانم به قربانت سوار شو و آنان را ملاقات کن بگو به چه منظوری می آیند . قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس {ع} پیام امام را رساند . آنان گفتند امیر دستور داده است یا تسلیم شوید و یا با شما خواهیم جنکید . حضرت عباس {ع} فرمودند صبر کنید تا پیام شما را به ابا عبدالله برسانم .و برگشتند امام حسین {ع} فرمودند : نزد
آنها برگرد و ازآنان بخواه امشب را به من مهلت دهند تا نماز بگذاریم و
استغفار کنیم خدا می داند که من نماز و تلاوت قرآن و کثرت دعا و استغفار را
بسیار دوست دارم . حضرت ابوالفضل العباس {ع} باز گشتند و یک شب مهلت خواستند . و عمربن سعد نیز پذیرفت . شب عاشورا امام
حسین {ع} در دل شب به خیمه خود رفتند و آنجا در حالی که شمشیر را آماده می
کردند با خدای خود راز و نیاز می کردند . و با همه چیز دنیا وداع میکرد.
حضرت زینب {س} که ناظر این صحنه بود بی اختییار به طرف برادر دوید و ناله
کنان عرض کرد ای کاش بیش از این مرده بودم ! تا شاهد این ستمکاری و بی
عدالتی این مردم نبودم . و ای کاش مادرم زهرا و پدرم علی و برادرم حسن
امروز در این دنیا بودند و می دیدن که چه بر سر حسین واهل بیت شان می
آورند . امام حسین {ع} زینب {س} را دلداری دادند و فرمودند : خواهرم !
شیطان تحملت را از تو نگیرد ! و باید نمونه بارز صبر و تحمل و شکیبای
باشی . چرا که مردم باید بدانند که ما فقط برای انجام امر خداوند متعال پا
به این میدان گذاشتیم و جان و مال خود را فدای اسلام و قرآن می کنیم . و
یزیدیان لیاقت رهبری اسلام را ندارند . و نیز با کشته شدن من و یاران من
است که درخت اسلام بارور می شود . و خاندان ابی سفیان و مزدورانش رسوا می
شوند . زینب {س} عرض کرد . ای وای برادر مرگ تو دل مرا می سوزاند و تحملش
بر من سخت است ! سپس چنان بی تاب شد که از حال رفت و بر زمین افتاد . امام
حسین {ع} خواهر را به هوش آورد و او را دلداری داد تا آرام گیرد و سفارش
فرمود : در مصیبت شهادت برادرش صبر کند و گریبان ندرد و چهره نخراشد . شیون
و زاری نکند .چرا که دشمن شاد می گردد . لذا امام حسین {ع} به خیمه ها
سرکشی کردند. و مشاهده نمودن تشنگی بر کودکان و زنان غلبه کرده . بنا به
دستور امام حسین {ع} امشب حضرت علی اکبر {ع}با سی 30 سواره به سوی رود خانه
فرات رهسپار شدند و با مشکلات بسیار چند مشک آب تهیه کردند و به خیمه ها
آوردند . امام حسین {ع} به اهل بیت خود فرمودند : از این آب اول کودکان و
زنان را سیراب کنید سپس همه از این آب بیاشامید که این آخرین نوشیدن شما
است ! وضوع و غسل کنید و جامه خود را بشوئید که این جامه ها کفنهای شما
خواهد بود . شب بسرعت می گذرد و روزی پر حماسه در پیش است . روز عاشورا پس
از آن امام حسین{ع} خود مقابل سپاه دشمن قرار گرفتند . و لشگر عمربن سعد
را به سکوت فرا خواند. آنگاه حمد و ثنای الهی را بجا آورد . پس از صلوات بر
رسول خدا {ص} و فرشتگان و انبیا. حضرت فرمودند : مرگ ونیستی بر شما باد که
در حال سرگردانیاز ما کمک خواستید و ما با شتاب به کمک شما آمدیم ولی شما
با شمشیر ی که سوگند خورده بودید در یاری ما بکار برید به جنگ ما آمدید و
آتشی را که می خواستیم با آن دشمن خود و دشمن شما بسوزانیم برای سوزاندن ما
روشن کردید ! شما با دشمنان خود همدست شدید تا دوستانتان را از پای در
آورید . با اینکه آنها عدل و داد را بین شما رواج ندادند و در یاری آنان
نیز از امید خبری نیست . باز دست یاری به دشمنان فرزندان رسول خدا داده اید
! وای بر شما ! چرا در حالی که شمشر ها در غلاف بود دلها مطمئن و همبستگی
محکم شده بود دست از یاری نکشیده اید . شما در افرختن آتش فتنه مانند ملخها
شتاب کردید و دیوانه وارخود را به آتش افکندید . ای مخالفین حق ! و ای
نامسلمانان . ای ترک کننده گان دین و قرآن . و ای حیف کننده گان نعمات
خداوند . ای جمعیت گناهکار و پیروان وساوس شیطان . و ای خاموش کننده گان
شریعت و سنت پیغمبر ! رحمت خداوند از شما دور باد ! آیا
این ناپاکان را یاری می کنید و از یاری ما دست بر می دارید ؟ خداوند سزای
شما را خواهد داد مگر ما با شما چه کرده ایم ؟ مگر جز این بود که بنا به
درخواست و دعوت نامه های شما ها عازم کوفه شدیم . حال این رسم مهمان نوازی
شما ها است . خداوند از شما ها نگذرد 0. که در این بیابان گرم و سوزان از
کودکان و زنان هم آب را دریغ می کنید و آب را بر اهل بیت رسول خدا می بندید
به خدا قسم مکر و حیله از زمان قدیم در میان شما وجود داشته و اصل و فرع
شما ها با آب تزویر و فریب به هم آمیخته و فکر شما به آن تقویت شده است .
و.... به خودتان آید توبه کنید تا خداوند از گناهای شما در گذرد . آگاه
باشید که این مرد زنا زاده { عبیدالله بن زیاد } مرا بین دو چیز قرار داده
است : { یا شمشیر و شهادت } و یا { تن به ذلت }ولی بدانید که ذلت از ما
بدور است خداوند و رسولش و مومنان و دامنهای پاکی که ما را پرورانیده به ما
آموختن که هیچ گاه زیر بار زور و ظلم و ذلت و تعدی نرویم . هرگز بر ما نمی
پسندند که تسلیم شویم و ذلت را به شهادت ترجیح می دهیم و..... بخدا قسم
شما ها پس از کشتن من مدت زیادی زندگی نخواهید کرد ! زندگی شما بیش از سوار شدن شخصی پیاده بر مرکبش نخواهد بود . توبه حربن یزید ریاحی :حر
راه خود را به طرف خیمه های حسینی کج کرد . دستها را بر سر گذاشت و می گفت
: خداوندا بسوی تو توبه می کنم توبه مرا بپذیر . زیرا من دوستان و فرزندان
دختر پیامبرت را ترساندم ! و خود را به امام حسین {ع} رساند و آنگاه عرض
کرد : جانم به فدای تو . من همان کسی هستم که بر تو سخت گرفت و نگذاشت به
کوفه بیایی ویا به مدینه باز گردی .فکر نمی کردم کار به اینجا بکشد . الان
توبه کرده ام . آیا توبه من پذیرفته است . امام آن مظهر لطف و رحمت الهی
فرمود : آری .خداوند توبه تو را قبول خواهد کرد . اکنون پیاده شو . حر عرض
کرد سواره در راه خدا ودر کنار تو بجنگم بهتر است . زیرا بالاخره از اسب به
پائین خواهم آمد . آنگاه روبروی سپاه کفر ایستاد و آنان را موعظه کرد ولی
دشمن بسوی او تیر اندازی کرد . حر بازگشت و مقابل امام حسین {ع} ایستاد و
اجازه جنگیدن خواست . امام بزرگوار به او اجازه نبرد داد حر دوباره بسوی
دشمن رفت . این بار نه برای موعظه بلکه برای نبرد . حر به دل سپاه دشمن
حمله برد و پس از جنگیدن بسیار شجانه عده ای زیاد از دشمنان اسلام را به
هلاکت رساند . نبرد حر آنچنان دلیرانه بود که بسیاری از سربازان دشمن پا به
فرار گذاشتن . و فرماندهان سپاه کفر دستور دادن با حمله دستجمعی و تیر و
کمان حر را هدف قرار دهند حر پس از نبردی جانانه بسیاری از دشمنان اسلام
را به درک فرستاد و خودش هم به شهادت رسید . بدن مطهر او را نزد امام
آوردند حضرت در حالی که خاک از چهره او می زدود فرمودند : ای حر خدایت
بیامورزد ترا . تو در دنیا و آخرت آزاده ای . همان گونه که مادرت تو را {
حر } نامید . دشمن با توجه به اینکه افراد و تهجیزات بسیاری داشت در مقابل
یاران اندک امام حسین {ع} تلفات بسیاری داد . لذا فرماندهان دشمن از این موضوع رنج می بردند . ونیز دیوانه وار حمله می کردند و اصحاب وفادار امام حسین {ع} خود را سپر بلای آن حضرت ساخته بودند و یکی یکی جان خود را فدای اهل بیت می کردند . و حاضر نبودند تا زنده هستند کسی از خاندان پیامبر به میدان برود . در میان این مردان کسانی بودند که خانواده و خود در خدمت امام حسین{ع} حاضر بودند . و اگر یکی از آنان به شهادت می رسید فرزند او به جای پدرش به میدان می شتافت . همچون {عمربن جناده } که پس از شهادت پدرش {جنادبن کعب } به دستور مادرش به میدان رفت و به شهادت رسید . پیش از آنکه ظهر شود عده ای زیادی از یاران امام حسین {ع} به درجه رفیع شهادت نائل آمدند . مردانی همچون {بریربن خضیر } که مردی عابد و زاهد و از حافظین قرآن بود . {مسلم بن عوسجه } و { نافع بن هلال } و ...
شهادت حضرن ابولفضل العباس { ع } : حضرت عباس که شاهد شهید شدن بسیاری از اهل بیت است به برادران خود . { عبدالله } و { جعفر } و { عثمان } فرمود : برارنم ! خود را پیشمرگ آقایتان کنید . و قبل از اینکه آسیبی به او برسد . جان خود را فدایش کنید . آنان همگی به میدان رفتند . و پس از نبردی دلیرانه به شهادت رسیدند . آنگاه عباس بن علی {ع} که خون پدر در رگهایش جاری بود از برادر اجازه خواست تا به میدان برود . امام حسین { ع } بسختی گریست و فرمود : برادر جانم . تو صاحب لوای من هستی . ابولفضل العباس { ع } عرض کرد ای برادر جان . سینه ام تنگ شده از این همه ستمگری این لشگر کفر ، من می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم چگونه می توانم شاهد کشته شدن سرور و مولای خود باشم . تا من زنده هستم کسی نمی تواند بر روی شما شمشیر بکشد . امام حسین { ع } فرمودند : اکنون که عازم سفر آخرت شده ای برای این کودکان و زنان تشنه کمی آب بیاور .قمر بنی هاشم نیزه و مشکی برداشته به طرف رود فرات رهسپار شد صف محا فظان فرات را شکافت و خود را به آب رساند . آنگاه کفی از آب بر گرفت و بالا آورد . آن آب را بر روی آب رود خانه ریخت . گویا
به تمامی حاضران و برای همیشه تاریخ پیام فداکاری خود را تکرار می کند که
دست من به آب رسید اما تا کودکان و زنان و برادرم تشنه هستند من نیز آب نمی
نوشم . مشک را پر از آب کرد و روانه خیمه شد . و گفت این آب باید هرچه زودتر به کودکان تشنه برسد . سپاه عمربن سعد راه را بر او بستند .
ودر حقیقت راه را بر آب بستند . چرا که حتی یک قطره آب نمی بایستی به اهل بیت می رسید . نبردی سخت در گرفت و ابوالفضل العباس {ع} بر آن جمعیت حمله برد و بسختی از مشک آب دفاع می کرد . مردی بنام { نوفل } که در پشت درختی کمین کرده بود . ناگهان هجوم آورد و ضربه ای به دست راست قمر بنی هاشم وارد آورد . اما بیش از آنکه مشک بر زمین بیا فتد . سقای دشت کربلا آن را به دست چپ گرفت . و گفت به خدا قسم اگر چه دست راستم را قطع کرده اید . ولی بدانید من تا آخرین نفس از دینم و از پیشوا خود . نواده پیامبر پاک امین دفاع خواهم کرد . در این موقع ناگهان ضربتی دیگر دست چپ آن بزرگوار را نشانه گرفت . بی درنگ مشک را به دندان گرفت . بدان امید که هر چه زودتر آب را به خیمه برساند . دشمن حضرت عباس {ع} را تیرباران کرد . تیری به مشک خورد . و آن را سوراخ کرد گوئی این جان حضرت عباس {ع} است که از کالبد مشک بیرون می ریزد . و تیری دیگر سینه این سردار رشید را هدف قرار داد . حضرت عباس {ع} از اسب به زمین افتاد و فریاد زد . {ای برادر جان ! مرا دریاب } امام حسین {ع} خود را به برادر رسانید . ولی آخرین امیدش را از دست رفته میدید ! فداکاری و ایثار ابوالفضل العباس {ع} آنچنان تحسین بر انگیز و غیر قابل وصف است که همواره مورد احترام و تکریم ائمه قرار می گرفته است . شیخ صدوق { ره } از امام سجاد {ع} روایت کرده است : خداوند عباس را رحمت کند ! او خوب جانبازی کرد و نیکو امتحان داد و جان خود را فدای دین اسلام و برادرش کرد تا هر دو دستش جدا شد . خدای عزل وجل به جای دو دست دو بال به او عطاء کرد تا در بهشت با فرشتگا ن پرواز کند . همان طوری که به جعفربن ابی طالب دو بال عطاء کرد . عباس نزد خداوند مقامی دارد که روز قیامت تمامی شهدا به او رشک می برند .
روپوشها را بر تن
کنید و آماده بلا باشید و بدانید که خداوند نگهدار و حامی شماست و شما را
از شر دشمنان نجات خواهد داد و عاقبت شما را به خیر می کند و دشمنان شما را
به انواع عذابها مبتلا می سازد و در برابر این مصیبت ها نعمت و کرامت
فراوان به شما عطا خواهد فرمود . شکایت نکنید و مبادا سخنی بر زبان بیاورید که از قدر و منزلت شما بکاهد .
امام{ع } جامه
ای کهنه طلبیدند تا پس از شهادت کسی به آن رغبت نکند و بدن آن حضرت را
برهنه نسازد لباس کهنه آوردند حضرت آن را پوشیدند وروی آن لباس دیگری از
برد یمانی به تن کردند که آن را عمدا پاره کرده بودند تا آن نیز بی ارزش
جلوه کند .
امام از سمت راست بدن بر زمین افتاد و در حالی که صورت مبارکش روی خاک بود فرمود : { بسم الله و با لله و علی مله رسول الله } و مجددا” خود را از زمین بلند کرده و ایستادند .
شمر فریاد بر آورد . در انتظار چه هستیتد ؟ چرا کار حسین را تمام نمی کنید . هجوم افراد شدت یافت . شخصی با شمشیر شانه حضرت را شکافتامام باز به زمین افتادند گاهی می ایستادند ولی دوباره به زمین می افتادند . سنان بن انس نخعی با نیزه ای گلوی مقدس فرزند زهرا {س} را
هدف قرار داد و آن را سوراخ کرد سپس نیزه را بیرون کشید و در استخونهای
سینه اش فرو برد سپس با تیری گلوی امام را نشانه گرفت سیدالشهدا {ع} تیر را از گلو خارج کرد و دستهای خود را به خون آلوده کرد و محاسن خویش مالید . عمربن سعد { لعنت الله علیه } به مردی که در طرف راستش بود گفت . { وای بر تو . پیاده شو حسین را راحت کن . خولی بن یزید اصبحی . پیش دستی کرد که سر امام را از بدن جدا کند ولی لرزه بر اندامش افتاد و عقب رفت . سنان
بن انس نخعی شمشیری به گلوی امام زد و گفت به خدا قسم سر تو را از بدن جدا
میکنم می دانم که تو پسر پیغمبری و از جهت مادر و پدر بهترین مردم هستی و ………
در آن لحظات آخر حیات . سخن حسین بن علی {ع} به در گاه الهی این بود که : { صبرا علی قضائک یا رب لااله سواک یا غیاث المستغیثین } در برابر حکم تو ای پروردگار صبر می کنم معبودی غیر از تو نیست ای فریاد رس پناه جویان } سپس سنان بن انس نخعی . و به روایتی شمر بن ذی الجوشن سر مقدس نواده رسول خدا . فرزند علی مرتضی . و فاطمه زهرا و سرور جوانان بهشت را از تن جدا کرد . و اینها دختران تو هستند که اسیر شده اند . و آنگاه فریاد بر آورد که . ای لشکر کفر از این ستمها که بر خاندان رسول خدا {ص} روا داشتید به خدا وند و به محمد مصطفی ولی مرتضی و به زهرا و به حمزه سیدالشهدا شکایت می کنم . یا محمدا این حسین توست که در زمین کربلا برهنه و عریان افتاده و باد صبا خاکها را بر او می پاشد . این حسین توست که از ستم زنا زادگان کشته شده .
و چون حسین از اسب به زمین افتاد . اسب
آن حضرت با پیشانی خوننین خود را به خیمه رسانید و شیهه ای می کشد اهل بیت
که اسب را خوننین و بی سوار دیدند دانستند که چه حادثه عظیمی رخ داده است و
بعد حضرت زینب {س} فریاد بر آورد . { وا اخا . واسیدا . وا اهل بیتا . کاش آسمان بر زمین فرود می آمد و کوه ها از هم می پاشید و بر زمین می ریخت . و بعد نزد امام آمد دید برادر در حال جان دادن است زینب {س} بر بالین برادر آمد و عرض کرد . { یا محمدا . ای جد بزرگ که فرشتگان بر تو درود می فرستند . این حسین توست که در خون خویش غلتیده است و اعضای بدنش از یکدیگر جدا شده . چه اندوه بزرگی و چه مصیبت جانکاهی. امروز روزی است که فرزند رسول خدا از دنیا رفت . ای ستمکاران شمای که خود را اصحاب محمد می نامید . اینها فرزندان پیامبر شما هستند که آنان را به اسیری میبرید
عمربن سعد فریاد برآورد . کیست که بر بدن حسین اسب بتازد ؟ آنگاه ده نفر داوطلب این کار شدند . آنان بدن مقدس و بدون سر امام را پایمال اسبها کردند . و استخونهایش را شکستند . و بعد به دستور عمربن سعد { لعنت الله } عصر روز عاشورا سر مقدس امام حسین {ع} توسط خولی بن یزید و حمیدبن مسلم اذی . نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه فرستاده شد . سرهای بقیه شهدا را نیز از بدنها جدا کردند و توسط شمربن ذی الجوشن به کوفه فرستادند .
پس از شهادت. و جدا کردن سر مبارک آن حضرت ، از پیکر مطهر شان ، که برای عبیدالله فرستاده شد . بدن بدون سر بر روی زمین گرم و سوزان کربلا میان دیگر شهدا بود . مزدوران ابن زیاد آمدند بدن امام را برهنه کردند و از آن لباس های کهنه نیز نگذشتن و حتی برای غارت انگشتر حضرت . انگشت شان را قطع کردند . و به دستور سرکردگان سپاه . خیمه ها را غارت کردند و آنها را آتش زدند . زنان و دختران و کودکان . سراسیمه و هراسان و شیون کنان از خیمه بیرون می دویدند . و هر یک به سوی می گریختند . در این بین چند تن از سرکردگان چون به خیمه امام زین العابدین {ع} که با حالت بیماری در بستر افتاده بودند . رسیدند همراهان شمر گفتند آیا این مرد را هم بکشیم . حمیدبن مسلم گفت او مریض است و همین بیماری او را از پای در خواهد آورد لازم نیست او را بکشید و جمعیت را از این تصمیم منصرف کرد . و بعد عمربن سعد دستور داد تا تمامی کشته شده گان خود را دفن کنند . و شهدای کربلا را عریان در سرزمین کربلا رها کردند.وبعد دستور داد تا تمامی اسرا را در قل و زنجیر کنند . و پس از اسیر و آواره کردن بازماندگان قافله حسینی . { زنان . کودکان . و امام زین العابدین {ع} } آنان را از صحرای کربلا به سوی کوفه بردند و بعد از کوفه بسوی شام روانه کردند .
به خاک سپرده شدن بدنهای شهیدان کربلا : بعد از واقعه کربلا گروهی از قبیله بنی اسد در روز سیزدهم محرم سال 61 هجری { سه روز پس از واقعه کربلا ……… } پس از به خاک سپاری بدنهای بی سر شهدای کربلا توسط قوم بنی اسد .
یکی از افراد قوم از زبان هلال بن نافع آخرین دقایق حیات امام حسین {ع} را چنین نقل می کند : من با سپاه عمربن سعد ایستاده بودم و حسین جان میداد . سوگند به خدا که من تمام عمر هیچ کشته ای را ندیدم که تمام پیکرش به خون آغشته باشد و چون حسین صورتش نیکو و چهره اش نورانی باشد . به خدا قسم درخشش نور چهره اش مرا از تفکر در کشته شدنش باز می داشت .
والسلام
- ۹۴/۰۸/۰۹